محل تبلیغات شما

دخترکوچه های زمستون



بالاخره این تابستون با همه لحظات شیرین و تلخش تموم شد و از راه رسید فصل دلبرانه من فصل زندگی، ارامش، پاییز و قشنگ تر ازاون زمستون ،بازسرخ شدن نوک دماغم گز گز کردن دستام از سرما و لجبازی بیشتر من که دستکش دست نکنم ،بخاری و خوابیدن کنارش بهترین و لذت بخش ترین خواب عمیق و اروم،خوردن انارای قرمز و ترش ، بوی پرتغال و نارنگی، لذت خوردن چایی تو هوای سرد، آخ که چقدر دلتنگ این روزا بودم امروز اول مهر بود و بااینکه مثل همه دانشجو ها و دانش اموزا زود بیدار شدم و هیچ تفاوتی نداشتیم اما همینکه مدرسه دخترانه کنار دفترو دیدم که دخترا صف گرفتن و مدیر داره حرف میزنه هزاربار خداروشکر کردم که جای اونا نیستم گرچه تو راه ک بابا میرسوندم سرکار برام شعر مدرسه ها باز شده میخوند
خب انگار ناف منو با دفاتر پیشخوان بریدن خودمم دنبالش نباشم برام پیدا میکنن خخخ چند روزی بود بخاطر ماجرای رحیمی با زینب حرف نمیزدم که خودش پیش قدم شد و خبر ی دفتر پیشخوان رو دادکه نیرومیخواد و خودش میخواسته بره و نشده حالا اگه من خواستم برم و شرایطش رو برام گفت اولش وقتی فهمیدم کل حقوقش ۴۰۰ خورد تو ذوقم اما خب ساعت کاریش کمتره و مهم اینکه به موقع میدن الان ۳ روزه مشغول به کار شدم واسه همون قسمت بیمه محیط خوبی داره ارامش و نظم بهتری نسبت به دفتر قبلی داره اما استرس کاریش بیشتره چون همه کاراگردن خودمه و این دقت کارم رو کم میکنه یجورایی اقای میم و مامان بابا بخاطر حقوق شرایطش دوست نداشتن من برم البته حق دارن نگرانن باز ناراحتی پیش نیاد اما میخوام باز مثل ماجرای دفتر که خودم تمومش کردم این کارو هم شروع کنم

سلام من اومدم بعد از یک ماه غیبت

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دوفرشته آسمانی